شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر

آخرین مطالب

۹۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

همیشه ترسیده ام

همیشه ترسیده ام

از اینکه چشم باز کنم و تو نباشی!

در افکارم، مخفی ات می کنم

اسمت را هیچ کجا بر زبان نمی آورم

تا کسی به دوست داشتنت

حسادت نکند

می بینی! ترس هایم هم کودکانه است

اما دوست داشتنت

دل بزرگی می خواهد

که من دارم

و این کودکانه ترین اعتراف دنیاست.

 

"مجتبی رمضانی"


  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

مثل یک کویر نشین

مثل یک کویر نشین

اسبی داشته باشم

و عاشق یک ستاره باشم

شب که شد

تو در آسمان می‌درخشی

من مثل دیوانه ها

 می‌تازم

می‌تازم

می‌تازم

تا جایی‌ که تکلیفِ  شب را با ستاره‌اش روشن کنم

بگذار فرزندانِ ما بگویند

کویر نشین غریب عاشق می‌‌شود

عجیب می‌میرد

 

می‌ بینی؟

حتی نرسیدن به تو هم،

داستانِ  پر از رویایِ  خودش را دارد

یادت باشد

عاشق را نه شب تهدید می‌‌کند، نه مرگ

فقط فاصله.

 

"نیکى فیروزکوهی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

مستی را دوست دارم

مستی را دوست دارم
کاری می کند همانی باشم که از اول بوده ام
مثل باران
که از اول می بارد
مثل نسیم
که از سَر می وَزَد
...

مستی را دوست دارم
کاری می کند
که دیوار ها را جابجا کنم
خودم را بگذارم جایِ تو
تو را بگذارم جایِ من
جوری گرم بغلت کنم
که مرگ از سَرِ دنیا بپرد
...
مست که می کنم
دنیا یک دور بیشتر می زند به افتخار ما
که لبهایمان ، هم را یافته اند

تا گنجشکها دیگر دست برندارند از غوغا
تا من
نه به یک ستاره
به کسی اشاره کنم
که مثل آخرین چوب کبریت
می خواهد جهان را روشن کند
به کسی که نمی داند با دستهایش  چه کند، مگر نوازش
با قلبش نمی داند چه کند، مگر اینکه دوست داشته باشد .

مست می کنم
تا تو دنیا را بهتر ببینی
تا آدم بهتری باشی
تا با قلبت اجاقی خاموش را

در روستایی در محاصره ی برف روشن کنی
و بخواهی همان خوشه ی انگوری باشی
که دانه دانه دانه در دهان من آب می شود.

 

"حسین شکربیگی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

دریا صدا که می زندم وقت کار نیست

دیگر مرا به مشغله ای اختیار نیست

 

پر می کشم به جانب هم بغضِ هر شبم

آیینه ای که هیچ زمانش غبار نیست

 

دریا و من چقدر شبیه ایم گرچه باز

من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست

 

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست

 

امشب ولی هوای جنون موج می زند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست

 

ای کاش از تو هیچ نمی گفتم اش ببین

دریا هم این چنین که منم بردبار نیست

 

"محمدعلی بهمنی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

امروز برای تو پیراهنی خریده‌ام
لطیف وُ نرم
مثل چشم‌هایت
که تابستان به تنت نرسد
فردا برای تو شال می‌گیرم
که باد موهایت را جایی تعریف نکند
دیروز هم که دیدی
چه‌قدر برای تو ناز خریدم!

حالا بخواب !
می‌خواهم برای خود یک خوابِ آب‌دار بخرم.

 

"افشین صالحی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

دیگر کور نیستم ..

حال این روزهایم حال غریبی ست
من چند روزی‌ست دنیا و آدمهایش را جور دیگری می بینم
انگار چیزهایی در من گم می شود و

چیزهای دیگری جایش را می گیرد
چند وقتی‌ست حس می کنم
رنگ ها معنای تازه تری پیدا کرده اند
من فکر می کنم
چند وقتی‌ست باران، پاییز، مهتاب و مه
مفهوم دیگری دارند
شاید باورت نشود اما
چند روزیست احساس می کنم راههای نرفته
زیبایی بیشتری می توانند داشته باشند
من چند وقتی‌ست که می بینم
غیر از رنگ چشم های تو
چشم‌ها می توانند
رنگ های دیگری هم به خود بگیرند
موهای دیگران می تواند روشن تر یا تیره تر از موهای تو باشد
و زیبایی در انحصار هیچ کس نیست!
حال این روزهای من شبیه حال زندانیِ ابد خورده ایست
که نوید آزادی به گوشش رسیده است!
باور کن!
این منم که این حرف‌ها را می زنم!
دیگر کور نیستم
چند وقتی‌ست حتی فکر می کنم
می توانم کسی را بیش از تو هم دوست داشته باشم!
تو ذره ذره در من محو می شوی
و من این روزها
حال بهتری دارم.

 

مصطفی زاهدی

از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

دور بودیم ...

دور بودیم

دور

صدای هم را نمی‌شنیدیم

 

نزدیک شدیم

تکان خوردنِ لب‌ها را می‌دیدیم

صدای هم را نمی‌‌شنیدیم

 

نزدیک‌تر شدیم

صدای هم را می‌شنیدیم

کلماتِ هم را نمی‌فهمیدیم

 

نزدیک‌تر شدیم

کلماتِ هم را می‌فهمیدیم

طعمِ کلماتِ هم را نمی‌دانستیم

 

نزدیک‌تر شدیم

آن‌قدر که لب‌ها را به هم دوختیم

و کلمات به هم پیچیدند

 

کلماتِ پیچیده  دورمان کردند

دور...

 

"شهاب مقربین"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

فاصله

آنقدر که دنیا را ریاضی می بینی

محاسبه بلد نیستم

بگو چقدر می ارزد

شکوفه ای که رو به تنهایی این اتاق

تبسم کرده؟

چقدر ضرب و تقسیم لازم است

تا بشود شر فاصله ها را

از روی زمین کم کرد؟

بگو هر صد کیلومتر چقدر می سوزاند

پرنده ای که

راه لانه اش را گم کرده؟

 

"مریم نوابی نژاد"

 

از کتاب: یک جنگل مداد حرف داشتم اگر ...

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

دلم می گیرد

دیگر بهانه نمی گیرم
فقط
دلم می گیرد وقتی
در‌ گیر واگیر ِ این دنیا
دلت
گیر ِ دیگری شده است


"مصطفی زاهدی"

 

از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

به تو فکر می کنم

به تو فکر می کنم

و می دانم

فرصت اندک است

برای "دوست داشتنت"

به تو فکر می کنم

هر لحظه، هر روز

در خیابان، در اتاق،

کنار میز صبحانه، روی تختم

و روز به روز پیرتر می شوم

بدون آنکه بفهمم

بدون آنکه بدانی

چقدر اندیشیدن به تو شیرین است

حتی زمانی که جلو جوخه ی آتش ایستاده باشم

فکرت آدم را

از دنیا

از زندگی

از مردن غافل می کند.

 

"مجتبی رمضانی"

  • mahdi ..