اگر سکوت
این گسترهی بیستاره
مجالی دهد
میخواهم بگویم سلام
اگر دلواپسی
آن همه ترانهی بیتعبیر
مهلتی دهد
میخواهم از بیپناهی پروانه
برایت بگویم
از کوچههای بیچراغ
از این حصار
اگر سکوت
این گسترهی بیستاره
مجالی دهد
میخواهم بگویم سلام
اگر دلواپسی
آن همه ترانهی بیتعبیر
مهلتی دهد
میخواهم از بیپناهی پروانه
برایت بگویم
از کوچههای بیچراغ
از این حصار
یک جنگل مداد
حرف داشتم اگر
سوخته کبریت تو
امانم می داد.
"مریم نوابی نژاد"
از کتاب: یک جنگل مداد حرف داشتم اگر ...
روزی من عاشقانه ترین ترانه ی تاریخ را خواهم سرود
ترانه ای که عاشقان در گوش هم زمزمه می کنند و
از فرط عشق و به شکرانه ی آن
در آغوش هم اشک خواهند ریخت و
همدیگر را تنگ تر به بر خواهند کشید
روزی که دیگر با شنیدنش
هیچ کس به هیچ چیزی جز دوست داشتن نمی اندیشد
ترانه ای که سخت ترین انسانها را
به نرمخوترین موجوداتی بدل می کند
که غیر از عشق رویایی در سر ندارند
ترانه ای خواهم نوشت
ترانه ای که طعم آغوشش هوسناک نیست
ترانه ای که کوچه های شهر را
از عطر خود لبریز خواهد کرد
و کودکان با زمزمه اش
عشق ورزیدن را تمرین می کنند
روزی من عاشقانه ترین ترانه ی تاریخ را خواهم سرود
روزی که برای آن
هیچ کس نام مرا جستجو نخواهد کرد
همه پیِ تو می گردند
پی ِتو
که تنها دلیل سرودن عاشقانه ترین ترانه ی تاریخی!
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
میخواستم دنیا را عوض کنم
دنیا عوض شد
اما کار من نبود
میخواستم انسان را دگرگون کنم
انسانها دگرگون شدند
نه آنگونه که من میخواستم
حالا دیگر
فقط میخواهم
تو را نگهدارم
همانگونه که بودی
بی هیچ تغییری
پیچیده در رویاهای کاغذیام
و تو
میدانم
عوض نخواهی شد
همانگونه که بودی
گریزپا
پرطغیان و تغیّر
ویرانگر
رودخانهی آتش...!
"شهاب مقربین"
از کتاب: این دفتر را باد ورق خواهد زد / نشر آهنگ دیگر
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله ی تابان من
"مولانا"
در نی زار
پرنده ای اندوهگین می خواند
گویی چیزی را به یاد آورده
که بهتر بود
فراموش کند.
"تسورا یوکی"
کتاب: قطره های معلق باران / نشر مشکی
ترجمه: عباس مخبر
اگر دری میان ما بود
می کوفتم
در هم می کوفتم
اگر میان ما دیواری بود
بالا میرفتم
پایین می آمدم
فرو می ریختم
اگر کوه بود
دریا بود
پا می گذاشتم
بر نقشه ی جهان و
نقشه ای دیگر می کشیدم
اما میان ما هیچ نیست
هیچ
و تنها با هیچ
هیچ کاری نمی شود کرد.
"شهاب مقربین"
از کتاب: تاک تیک قدمهات / نشر چشمه
و من
همه جهان را
در پیراهن گرم تو
خلاصه می کنم...
"احمد شاملو"
ما دیر رسیدیم به هم
خیلی دیر
آنقدر که پاهایم
برای رسیدن به تو
میدود اما نمیرسد
دستانم
دل آشفتگیهایم را
در دل شب تاب میدهد
تا آرام گیرم
چشمانم
همیشه نگران احساس توست
و طفلک دلم
مدام غم دوست داشتنت را
به جان میخرد
نازنینم
کمی از مهرت را
برای من نگه دار
من تمام جانم را
برایت کنار گذاشتهام...
"سارا قبادی"
گفتی ز ناز، بیش مرنجان مرا، برو ...
آن گفتنت که
بیش مرنجانم آرزوست ...
"مولانا"