شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر

آخرین مطالب

۹۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه

تو بودی که گفتی چمن می دود

تو گفتی که از نقطه چین ها اگر بگذری

به اَسرار خواهی رسید

تو را نام بردم

و ظاهر شدی

تو از شعله‌ی گیسوانت

رسیدی به من

من از نام تو

رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد

تو گفتی سلام

گل و سنگ برخاستند.

 

"عمران صلاحی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

دریا هر شب در نهایت خود

آنجا که افق معنا پیدا می کند

ماه را در آغوش می گیرد

زمین در انتهای پدیداریَش

آنجا که چشم ها از کار افتاده می شوند

بر آسمان بوسه می زند...

 

من و تو که بیشتر از زمین و آسمان

از هم فاصله نداریم!

می خواهم به انتها برسم

می خواهم در چشم همه بمیرم

شاید

در آغوشم بگیری...

 

"مصطفی زاهدی"

از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

می‌دانم نمی‌دانی

می‌دانم نمی‌دانی

چقدر دوستت دارم

و چقدر این دوست داشتن

همه چیزم را در دست گرفته است

می‌دانم نمی‌دانی

چقدر بی آنکه بدانی،

می‌توانم دوستت داشته باشم،

بی آنکه نگاهت کنم،

بی آنکه صدایت کنم،

بی آنکه حتی زنده باشم

می‌دانم نمی‌دانی

تابه‌حال چقدر دوست داشتنت

مرا به کشتن داده است!

 

"حافظ موسوی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

دلبری

دلبری؛

حتا در

بهشت زهرا...

 

وقتی در جامه‌ی سیاهت

با چشمان غم‌زده

مُرده‌ای را مشایعت می‌کنی،

تمام آمپلی‌فایرها لال می‌شوند

و من از یاد می‌برم 

جنازه‌های ترمه‌پوشی را

که با صفی از لباس‌های سیاهِ بدرقه‌گر

از کنارم می‌گذرند...

 

بر سنگِ هر گوری قدم می‌گذاری،

می دانم آن مُرده 

به بهشت می‌رود

  • ۰
  • ۰

شاید عجیب بنظر برسد اما...

زنی که در شب های کوتاه تابستان

گوشه ی دنج رویاهایش می نشیند؛

خیالت را می بافد

نگاهت را می بافد

و از عطر بی نظیر آغوشت

گره کوری بر آرزوهایش می زند،

 

می خواهد در یلدای بلند زمستان،

تو را به تن کند

تو را در آغوش بگیرد

تو را نفس بکشد ...

 

راستش را بخواهی رفیق!

خیالبافی

تقدیر عاشقان است؛

وگرنه این را همه می دانند

هیچ زن عاقلی با

بافتنی هایش به بدرقه تیرماه نمی رود ...

 

"ستایش رشیدی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

حسرتم چشم سیاه و گیسوان بور نیست

عاشقی این روزها جز وصله ای ناجور نیست

 

زخم‌های کهنه ام را مرهمی پیدا نشد

همدمی دیگر برای این دل رنجور نیست

 

هیچ کس درد مرا این روزها باور نکرد

چاره ای دیگر بجز خوابیدنم در گور نیست

 

هر که می آید دم از آزاد مردی میزند

دار بسیار است، اما هیچ کس منصور نیست

 

مَردم از ترس است، اگر خود را به کوری می زنند

چشم وا کردم از این مردم، یکی شان کور نیست

 

می شوم دلتنگ دیدار تو هر تنگ غروب

گر چه غم بسیار، امّا شادی از ما دور نیست.

 

"مجتبی رمضانی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم

 

چون صدف مانده تهی سینه ام از گوهر عشقی
ساز کن ساز غم امشب، که سراپا همه گوشم

 

کم ز مینا نیم ای دوست که گردش بزدایی
دست مهری چه شود گر بکشی بر بر و دوشم

 

من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم

 

تا به وقت سحرم چون گل خورشید برویی
دیده صد چشمه فرو ریخت به دامن شب دوشم

 

بزمی آراسته کن تا پی تاراج قرارت
تن چون عاج به پیراهن مهتاب بپوشم

 

چون خم باده دراین شوق که گرمت کنم امشب
همه شادی همه شورم، همه مستی همه جوشم

 

تو و آن الفت دیرین، من و این بوسه شیرین
به خدا باده پرستی، به خدا باده فروشم.

 

"سیمین بهبهانی"


  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

روح من سالهاست

روح من سالهاست

منتظر است

منتظر یک اتفاق

اتفاقی که بیافتد:

"افتادن تو در آغوش من"

منی که جسمش را به سختی می‌خواباند

خوابیدنی که در آن روح من سالهاست که بیدار است

بیداری‌ای که دلیلش تو هستی

تویی که نبودنت هزار ساعت تنهایی است

تنهایی گفتن ندارد

همه خوب می‌دانند از چه می‌گویم

 

"امیر دریا"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

از روزنه ها

از روزنه ها

زیباییت درز کرده در شهر

هر کجای دلم که دست می گذارم

درد می کند

وقتی نیستی

نامت روی زبانم می چرخد

و یادت در خاطرم

خواب را از چشم هایم می گیرد

تا من تمام شب را به تو فکر کنم

به وقتی که دست‌هایم

در لابه لای موهایت

گم می شود

به وقتی که

در چشم هایت دنبال ماه می گردم

به صبح که زیباییت در شهر درز می کند

و پرندگان را عاشق می کند.

 

"مجتبی رمضانی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

دلم باران

دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد
دلم یک باغ ِ پر نارنج
دلم آرامش ِتُرد وُ لطیف ِ صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تارو کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستان ِ بی دل
نیمه شب ها زیر پوست مهربان شب
دل ای دل گفتن شبگردهای عاشق ِدیروز
دلم دنیای این روز من و ما را
به لطف غسل تعمید کشیش عشق
از اول مهربان تر شادتر آبادتر
حتی بگویم زیرو رو وارونه می خواهد
دلم تغییر می خواهد ...

 

"بتول مبشری"


  • mahdi ..