همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد / مولانا
***************
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد
خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی خسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد
نه به یک بار نشاید در احسان بستن صافی ار می ندهی کم ز یکی جرعه درد