شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر های عاشقانه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عطرِ تن وُ پیراهنت


دلشوره دارم امشب، از عطرِ تن وُ پیراهنت 
دست مرا محکم بگیر، می ترسم از گُم کردنت

 

ای عشق پنهانی! مرا تا پهنه ی رویا ببر
مخفی در آغوشت ولی تا آخرِ دنیا  ببر

 

می لرزم اما لحظه را، با قصه قسمت می کنم
پنهان ز چشمِ دیگران، دل را به اسمت می کنم

 

آهسته در گوشم بگو، در شب تو می مانی وُ من
افسانه های کهنه  را تنها تو می دانی وُ من

 

دست ِمرا محکم بگیر، می ترسم از گم کردنت
دلشوره دارم امشب از عطر تن و پیراهنت

  

"صنم نافع"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

نمی شود بیایی ...

نمی شود بیایی اینجا

بنشینی کنار دلم

زانو به زانو

بغلم کنی و مثل تمام وقت های دیگر در چشم هایم بخندی..

نمی شود بیایی اینجا و دستانت را روی صورتم بکشی که رد این اشک های لعنتی جا نماند

نمی شود بیایی ببینی که "چه اندازه تنهایی من بزرگ است"

نمی شود بیایی و ببینی که دیگر شکوهی هم خسته شد بس که در گوش من خواند و خواند و خواند...

نمی شود بیایی و من سرم را بگذارم روی شانه هایت و های های بگریم...

نمی شود خودت بیایی و جای عکست آرامم کنی

 

بیا و کنار حوصله ام بنشین...

بیا و کنار حوصله ام بنشین ...که امروز بدجور هوایش ابری‌ست

هوای حوصله ام ابری‌ست و دلم چتر احساس تو را کم دارد

امروز دلم تو را کم دارد

امروز تو را کم دارم

واژه هایت را کم دارم

امروز من تو را کم دارم

می فهمی کم داشتن تو یعنی چه!؟

می دانی یک روز نداشتنت یعنی چه!؟

 

بیا اینجا

بیا و من را دوباره در آغوش احساست جا بده

اینجا سرد است

هوای اینجا مسموم است

خفه ام می کند...

 

بیا و ببین

بیا و تمام مرا در خودت حل کن

بیا تا برایت بگویم که دوباره امروز آن درد های لعنتی سینه ام برگشته اند

بیا و ببین که چگونه چشمانم تار می بینند و چانه ام می لرزد..

بیا و ببین چقدر خسته ام از تمام این ثانیه های تکراری

 

صورتم می سوزد

اشک هایم آنقدر شور شده اند آنقدر نمکشان غلیظ شده است که پوستم را می سوزاند..

بیا و برایم بخند

دوباره سوال و جوابم کن از کارهایی که انجام داده ام از کاره هایی که می خواهم انجام بدهم

بیا تا برای تو بگویم که وقتی تو نباشی من هیچ کار خاصی برای انجام دادن ندارم ..

دستم به هیچ کاری نمی رود و کمردرد را بهانه می کنم که بنیشم یک گوشه و تکان نخورم

بیا و دوباره برای کارهایی که باید انجام بدهم زمان تعیین کن..

تو نمی فهمی نبودنت چه به روز من می  آورد

خورشیدی که بی تو بتابد برای من از خاک هم سردتر است...

بیا و ببینین خانه ی کوچک ما آنقدرها جایی برای خلوت کردن ندارد

که بنیشنم و زانوهایم را بغل کنم و بلند بلند گریه کنم

اینجا انقدر کوچک است که باید کلاسم را بهانه کنم برای تنهایی

 

هوای مسموم اینجا مرا می کشد

نفسم را بند می  آورد این ..

این..

روز لعنتی دلگیر.

...

 

پ.ن:

بعضی وقت ها

از شدت دلتنگی

گریه که هیچ...!!

دلت می خواهد

های های بمیری
  • mahdi ..