شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا می‌کنم.

از لب‌هایت رد می‌شوم

از چشم‌هایت می‌گذرم

برمی‌گردم!

به چشم‌هایِ تو خیره می‌شوم

به لب‌هایِ تو بوس می‌کنم

دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا می‌کنم


به‌خواب می‌روم، تو را خوب نگاه می‌کنم

می‌روم

به دست‌هایِ تو می‌رسم

به‌آن کشیده‌یِ تمیز!

دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا می‌کنم.


بر دست‌هایِ تو دست می‌کشم

به صورتم می‌زنم

گرم می‌شوم

موهایَ‌ت را به‌دست می‌گیرم وُ

از دست‌هایِ تو رد می‌شوم

خود را می‌آویزم!

می‌میرم وُ زنده می‌شوم

دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا می‌کنم.

 

از لب‌هایِ تو کام می‌گیرم

از چشم‌هایِ تو نام

از موهایِ تو بالا می‌روم

از رویِ تو، رویا می‌چینم وُ...

دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا می‌کنم.

 

"افشین صالحی"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

حس خوبی‌ست در آغوش خودت پیر شوم

اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم


آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم

با نگاه پر از احساس تو زنجیر شوم


حس خوبی‌ست نفس های تو را لمس کنم

آنقدر سیر ببوسم... نکند سیر شوم؟!


درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد

حاضرم دم نزنم تا که زمین‌گیر شوم


باید ابراز کنم نیت رویایم را 

باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم


یک غزل باشم و تا مرز جنونت بکشم

پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم

 

اولین تار سفید سر من را دیدی؟

حس خوبی‌ست در آغوش خودت پیر شوم.

 

"صنم نافع"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

می گویند:

"مردها در عشق

قانون ساده ای دارند

بخواهندت برایت می جنگند

نخواهندت با تو می جنگند"

 

اما من مردهایی را می شناسم

که درست وقتی می خواهندت

با تو و خودشان می جنگند

آنقدر می جنگند

تا از تو و خودشان

ویرانه به جای بگذارند

و کیست که ویرانه را دوست بدارد؟

آن روز دیگر دوستت ندارند

و می روند

 

مردها چه دوستت بدارند چه ندارند

یک روز یک جا سراغت را می گیرند

یادت می افتند

دلشان تنگ می شود...

 

اما ما زن ها

یک جور خاص عجیبیم

دوست داریم

دوست داریم

دوست داریم

دوست داشتنمان آرام است

جنگی نیست

نه برای به دست آوردن می جنگیم

نه از دست دادن

ما فقط در سکوت اتاق خوابمان

برق چشم مردی را مرور می کنیم

و چه باشد چه نباشد

گرمای آغوشش را به خویش می پیچیم

می مانیم، می سازیم و عشق می ورزیم

 

اما

اگر روزی خسته شویم

و کاسه صبر حوصله ما لبریز

یک شب

دو شب

سه شب

بیدار می مانیم

اشک می ریزیم

دلتنگ می شویم

و یک روز صبح بیدار می شویم

و می بینیم عشق زندگی‌مان در قلبمان مرده است!

 

از ِآن روز

از آن لحظه

دیگز فکر نمی کنیم

دلتنگ نمی شویم

سراغی نمی گیریم

 

ما زن ها از یک روز به بعد تمام می شویم.

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

شاید تو باشی

نباید خالی بمانند این دست ها

راستش را بخواهی

دلم هوای دستی را کرده

وسیع مثل دشت

گرم مثل خورشید

محکم مثل سایه ها ...

 

که باشد

و بشود به اعتبارشان جنگید

آه دورترها

یک نفر دست هایش را تکان می دهد

شاید تو باشی

شاید تو باشی

شاید تو باشی ...

 

 

"نازنین عابدین پور"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

بی تو ...

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست.

 

"حضرت مولانا"

 

 

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

باور میکنی...!؟

اگر بگویم:

"دیشب بعدِ بوسیدنت

وقتی داشتی بِر و بِر نگاهم میکردی

همان لحظه که دستِ من و موی تو

عشق را به بازی گرفتند،

درست قبلِ بیدار شدنم

بال درآوردم"

باور میکنی...!؟

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

دستش را بگیر

دستش را بگیر
با عشق نوازشش کن

دعوتش کن به یک رقص
بگذار با قدم‌هایی که به سویِ تو می آید

از خودش دور شود
شاید نمیدانی

آغوش یک مرد
گاهی

دنیایِ زنی را خراب می کند
گاهی، آباد

دستش را بگیر
نوازشش کن

دعوتش کن به یک رقص
حواست باشد

دنیای یک زن هیچ وقت خبرت نمی کند
(به مردی که زبانِ سکوت زن را بفهمد، باید گفت خدا قوت)

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰
ای که گاهت سر ناز است و گهی روی نیاز

من همان روی نیازم که سر نازم نیست

 

"شهریار"

  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

نمی شود بیایی ...

نمی شود بیایی اینجا

بنشینی کنار دلم

زانو به زانو

بغلم کنی و مثل تمام وقت های دیگر در چشم هایم بخندی..

نمی شود بیایی اینجا و دستانت را روی صورتم بکشی که رد این اشک های لعنتی جا نماند

نمی شود بیایی ببینی که "چه اندازه تنهایی من بزرگ است"

نمی شود بیایی و ببینی که دیگر شکوهی هم خسته شد بس که در گوش من خواند و خواند و خواند...

نمی شود بیایی و من سرم را بگذارم روی شانه هایت و های های بگریم...

نمی شود خودت بیایی و جای عکست آرامم کنی

 

بیا و کنار حوصله ام بنشین...

بیا و کنار حوصله ام بنشین ...که امروز بدجور هوایش ابری‌ست

هوای حوصله ام ابری‌ست و دلم چتر احساس تو را کم دارد

امروز دلم تو را کم دارد

امروز تو را کم دارم

واژه هایت را کم دارم

امروز من تو را کم دارم

می فهمی کم داشتن تو یعنی چه!؟

می دانی یک روز نداشتنت یعنی چه!؟

 

بیا اینجا

بیا و من را دوباره در آغوش احساست جا بده

اینجا سرد است

هوای اینجا مسموم است

خفه ام می کند...

 

بیا و ببین

بیا و تمام مرا در خودت حل کن

بیا تا برایت بگویم که دوباره امروز آن درد های لعنتی سینه ام برگشته اند

بیا و ببین که چگونه چشمانم تار می بینند و چانه ام می لرزد..

بیا و ببین چقدر خسته ام از تمام این ثانیه های تکراری

 

صورتم می سوزد

اشک هایم آنقدر شور شده اند آنقدر نمکشان غلیظ شده است که پوستم را می سوزاند..

بیا و برایم بخند

دوباره سوال و جوابم کن از کارهایی که انجام داده ام از کاره هایی که می خواهم انجام بدهم

بیا تا برای تو بگویم که وقتی تو نباشی من هیچ کار خاصی برای انجام دادن ندارم ..

دستم به هیچ کاری نمی رود و کمردرد را بهانه می کنم که بنیشم یک گوشه و تکان نخورم

بیا و دوباره برای کارهایی که باید انجام بدهم زمان تعیین کن..

تو نمی فهمی نبودنت چه به روز من می  آورد

خورشیدی که بی تو بتابد برای من از خاک هم سردتر است...

بیا و ببینین خانه ی کوچک ما آنقدرها جایی برای خلوت کردن ندارد

که بنیشنم و زانوهایم را بغل کنم و بلند بلند گریه کنم

اینجا انقدر کوچک است که باید کلاسم را بهانه کنم برای تنهایی

 

هوای مسموم اینجا مرا می کشد

نفسم را بند می  آورد این ..

این..

روز لعنتی دلگیر.

...

 

پ.ن:

بعضی وقت ها

از شدت دلتنگی

گریه که هیچ...!!

دلت می خواهد

های های بمیری
  • mahdi ..
  • ۰
  • ۰

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

 

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

 

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.

 

"حضرت سعدی"


  • mahdi ..