شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر,شعر غزل

کوچه باغ شعر,شعر غزل,شعر,شعر مثنعوی,شعر مولوی,شعر گنجوی,شعر سعدی,شعر فردوس,شعر شیرازی,شعرفلسفی,شعر شاخ

شعر

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

خون



این روزها خون می‌خورم از بس پریشانم
بـا عشق، با دیـوانـه‌گی دست و گریبانم

او سـازِ رفتن می‌نوازد بـارهـا اما
من مانده‌ام حتا دلیلش را نـمی‌دانم

از ابتـدایِ دوستـی تـا انتهــایِ عشـق
چون روحِ سرما خورده‌ی یک بیدِ لرزانم

گُم می‌شوم در خویش و باتو می‌شوم پیدا

  • ۰
  • ۰

وحشت

توی این مدت کسی از حال و روز من نگفت؟
از کسی که انتهای داستان از دست رفت 
مبداء تاریخ رویایش خیالات تو بود 
پا به پایت تا به وحشت های سال شصت رفت

فکر می کردی که عشق و عاشقی در فیلم هاست 
توی ذهنت هم نمی گنجید این تصویر ها 
دست من را می گرفتی لا به لای جمعیت 
از خیابان می گذشتیم از میان تیرها

هیچ از ذهنت گذشتم؟ خواب من را دیده ای ؟
ناگهان فریاد کردی بی صدا تاریخ را 
رفته ای تا دور دست و با خودت جنگیده ای ؟
فتح کردی سرزمین خالی مریخ را ؟

توی این مدت سکوتت نبض دنیا را گرفت ؟
با کسی در عشق بازی، کهکشان را دیده ای ؟
رفته ای گاهی سراغ عکس هجده سالگیم ؟
لحظه ای با خاطرات خوبمان خندیده ای ؟

  • ۰
  • ۰

ببخش


ببخش این هردو چشمم را اگر ناگاه می خوابد
که سربازان نمی خوابند وقتی شاه می خوابد

من از تو بوسه ی دزدانه ای می خواستم اما
چه سود آنجا که صاحب خانه ای آگاه می خوابد

سبک تر می کند پلک تو تیغ راهزن ها را
که گاهی کاروان خسته ای در راه می خوابد

چه در اندام ترد خویشتن داری که خود حتی
پلنگ بر پتو در حسرت این ماه می خوابد

  • ۰
  • ۰

بیا


بیا که مانده شرابی به جامِ باده هنوز
بیا که عشق به امیدت ایستاده هنوز

ببین که بی تو چه بر ما گذشته ...، می‌بینی ؟!
پُریم از غم و از بغضِ بی اراده هنوز

اگرچه بالِ پریدن پریده از کفِ ما
و مانده‌ایم در آغازْ راهِ جاده هنوز

ولی امید به دیوانِ ما نمی‌میرد

  • ۰
  • ۰

گناه

تو می دانی چه دردی می کشیدم از تبَر بودن؟؟
{تَنت از چوب..اما بابتِ سَر، در به در بودن}

گناهش چیست تُنگی، عاشقِ ماهی شود اما...
تمامِ عمر،ماهی از وجودش بی خبر بودن؟؟

چه می کردی،اگر یک عمر گلدانی شوی اما...
تمامِ فکرِ گل از باغ و باران شعله ور بودن؟؟

گمانم شاعر و آئینه همزادند...امّا شعــر...
چه می شد یک دو خط، از حسِّ جیوه باخبر بودن؟؟

  • ۰
  • ۰

ائتلاف


با جاده ها به خاطر من ائتلاف کن
برگرد و در حریم دلم اعتکاف کن

بردار چادر عربی را غزل بپوش
شعری بخوان و دور سکوتم طواف کن

گاهی میان قافیه های شبانه ات
دست مرا بگیر و مرا اعتراف کن

بی روسری هوای دلم را قدم بزن
شب را کنار وسوسه هایم خلاف کن

  • ۰
  • ۰

تنهایی

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی

من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

  • ۰
  • ۰

گوشه گیری


تا که خلوت میکنم با خود؛ صدایم میکنند!
بعد ؛ از دنیای خود کم کم جدایم می کنند!
.

«گوشه گیری» انتخابی شخصی و خودخواسته ست
پس چه اصراری به ترک انزوایم می کنند!
.

مثل آتشهای تفریحم که بعد از سوختن -
اغلبِ مردم به حال خود رهایم می کنند!
.

«ای بمیری! لعنتی! کُشتی مرا با شعرهات»
مردم این شهر اینگونه دعایم میکنند!!!

  • ۰
  • ۰

خیره


او که او را می خواست به تو می اندیشد
از نگاهش پیداست به تو می اندیشد

در سکوت دفتر قلمش می لرزد
تو حواست هرجاست به تو می اندیشد

مادرم خوشبخت است به خودش می بالد
پسرش مدتهاست به تو می اندیشد

پل عابر خیره به خیابان مانده
در روانش غوغاست به تو می اندیشد

  • ۰
  • ۰

دیوار

اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است

ولی برای رسیدن بهانه بسیار است

بـــــرآن سریــم کزین قصـــــه دست برداریم

مگر عزیز من ! این عشق دست بردار است

کسی به جز خودم ای خوب من چه می داند

کـــه از تــــو – از تو بریدن چقدر دشوار است

مخــــواه مصلحت اندیش و منطقـــی باشم

نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است

تـــو از سلاله ی سوداگران کشمیری

که شال ناز تورا شاعری خریدار است

در آستانـــه رفتـــن در امتداد غــــروب

دعای من به تو تنها خدا نگهدار است